داستان من – اولین گام ها به سوی سرزمین ناشناخته زبان فرانسه

ابتدای مسیر
برای یادگیری زبان فرانسه از یادگیری در آموزشگاه شروع کردم. اما خیلی زود فهمیدم سفر من به آن آسانیها که فکر میکردم نیست. تلفظ واژهها آن قدر سخت و متفاوت بود که همه را به فارسی در کنارشان مینوشتم و در زنگ تفریحهای مدرسه آن قدر تکرار میکردم تا در خاطرم بماند. ما ۳ تا کتاب سنگین و حجیم داشتیم و از آن جایی که کتابمان فیلم هم داشت، هر روز بلافاصله بعد از کلاس با شوق و ذوق شروع میکردم به تماشای مجدد فیلمهای کتال و آن قدر فیلمهایش را تماشا میکردم تا تک تک مکالمهها را به همراه ترتیب ورود و خروج شخصیتهای فیلم از بر میشدم.
اما همچنان زبان سختی به نظرم میرسید. من کم سنترین زبانآموز کلاس بودم و همه همکلاسیهایم دانشجو یا فارغالتحصیل بودند. حتی مدرسمان هم سن زیادی داشت و من به سختی میتوانستم با آنها ارتباط برقرار کنم تا سؤال بپرسم.
ترم تابستان، اوضاع از این هم سختتر شد. مدرس جدیدمان با این که جوانتر بود املای پای تختهای میگرفت و من که در آن زمان با مسائل بلوغ نوجوانی هم درگیر بودم و اعتماد به نفس پایینی داشتم و حتی از بدنم هم خجالت میکشیدم پای تخته میرفتم و در حالی که حاضر نبودم دهان باز کنم سعی میکردم هر آن چه در حافظهام مانده بود را روی تخته سیاه و با گچ بنویسم. از همه سختتر املای Qu’est-ce que c’est بود که هیچ ایدهای نداشتم سر و تهاش چه معنایی میتوانست داشته باشد.
اما من با خودم عهد بسته بودم و نباید میگذاشتم اوضاع به این شکل پیش برود. به همین خاطر با مدیر بخش فرانسه آموزشگاه ارتباط گرفتم و از او خواستم بگذارد یک بار دیگر ترم اول را بگذرانم تا شاید پایه آموزشیم قویتر شود و او به من توصیه کرد در کنار گذراندن ترم دوم در یکی از کلاسهای ترم اول هم شرکت کنم تا هر مطلبی که دستگیرم نشده یود را با نگاهی جدیدتر بیاموزم.
البته که این تصمیم فوق العاده بود. من ساعتهای بیشتری درگیر یادگیری شدم و مدرس ترم یک این بار استاد جوان و بسیار مهربانی بود که توانستم با او ارتباط بهتری بگیرم و بسیاری از سؤالهایم را از او بپرسم. یک مدرس دلسوز که بعد از کلاس هم از ساعت استراحتش میگذشت و مرا که مشتاق یادگیری مییافت برایم صبورانه دستور زبانی که به سختی فهمیده بودم را توضیح میداد تا جایی که مطمئن شود واقعا یاد گرفتهام.
با شروع ترم پاییز به مراتب اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرده بودم. من که دیگر از یک واژهنامه دوزبانه انگلیسی و فرانسه استفاده میکردم همزمان واژههای بیشتری را در هر دو زبان میآموختم و غرق در زبانآموزی بودم. ترم سوم مدرس پرانرژی داشتیم که ما را وادار به فرانسه صحبت کردن میکرد و حتی خارج از کلاس یا بعد از کلاس هم با ما فرانسه صحبت میکرد و وقتی میدید که من تلاشم را میکنم تا به فرانسه منظورم را برسانم صبورانه به من گوش میداد.
با این وجود ترم پاییز اگر چه در ابتدا آسان به نظر میرسید در ادامه آنطور که انتطار داشتم پیش نرفت. کتابی که در آموزشگاه یاد میگرفتیم به مرحله سختی رسیده بود و همزمان در یک فصل دو دستورزبان سخت افعال دوضمیره و ماضی نقلی و نکاتشان را آموزش میداد. من هم که سال سوم دبیرستان و دانشآموز رشته تجربی بودم درگیر امتحانات نهایی و المپیاد آزمایشگاههای شیمی شدم و تقریبا هر روز دیگر با سرویس مدرسه رفت و آمد نمیکردم بلکه از مدرسه به آزمایشگاه مدرسهای در منطقهای دیگر میرفتم در حالی که حجم سنگینی از کتابها و واژهنامهها را بر دوشم حمل میکردم و از طبقات ساختمانهای قدیمی مدرسه و آموزشگاه بالا میبردم. با این وجود با عشق و کنجکاوی ادامه میدادم و امید داشتم که بتوانم با تلاش تا میتوانستم بیاموزم.
گاهی پیش نرفتن خود پیشرفت است
اگر فکر میکنید عاشق بودن برای ادامه مسیر کافی است، باید بگویم که برای من کافی نبود. عشق نیازمند تلاش مستمر است و گاهی مسیر از آنچه میپندارید ناهموارتر خواهد شد. در مسیر یادگیری من هم مقطعی رسید که درسها نه تنها آسانتر نشدند که روز به روز بر سختیشان افزوده شد.
با فرا رسیدن زمستان در دبیرستان وارد مبحث ترمودینامیک و استکیومتری شدیم و در کلاس فرانسه با ضمایر مفعولی باواسطه و بیواسطه سر و کله میزدیم. با این که من در تمامی جلسات کلاس حاضر بودم اما دوباره به نقطهای رسیده بودم که وقتی به جلوی کلاس فراخوانده میشدم سرخ میشدم و به زور میتوانستم چیزی بگویم. با پایان ترم به زور توانستم نمره قبولی را به دست بیاورم و اصلا از عملکردم راضی نبودم. بنابراین یک بار دیگر پیش مدیر بخش فرانسه آموزشگاه رفتم و این بار تقاضا کردم تا بگذارد در کلاسهای ترم ۴ یک بار دیگر شرکت کنم.
به باور من درستترین تصمیمی که تاکنون در مسیر زبانآموزیم گرفتم دقیقا همین تصمیم بود.
در طول نوروز شروع کردم یک کتاب کمک درسی دستور زبان را کامل با تمرینهایش حل کردم و تئاتر شازده کوچولو به زبان فرانسه را بارها و بارها تماشا کردم و تمام آهنگهایش را حفظ کردم و تمام لغاتش را یادگرفتم. برای من که آن زمان با اینترنت و با محدودیت به اینترنت دسترسی داشتم دست یافتن به هر منبع زبان فرانسه غنیمت بود و به همین خاطر تلاش میکردم تا همان منبع را با جزئیات کامل یاد بگیرم.
امید مکمل تلاش
بهار دوباره در ترم ۴ شرکت کردم و نکات دیگری را با مدرس دقیق و باسواد دیگری آموختم. همزمان پنجشنبهها صبح در دوره مکالمه شرکت کردم، فرصتی که باعث شد بتوانم بیشتر مهارت گفتاری و شنیداریم را تقویت کنم و هر آنچه در کلاسهای ترمیک آموخته بودم را توانستم در فعالیتهای کلاسی بارها و بارها به کار گیرم.
علاوه بر آن کم کم توانستم با چندنفر از زبانآموزان دوست شوم که مانند خودم مشتاق یادگیری بودند و با هم قرار میگذاشتیم بعد یا قبل از کلاس و گاهی حتی روزهای دیگر در آموزشگاه ساعتی را با هم فرانسه کار کنیم و تمرینهای کتابهای کمکدرسی را با هم چک کنیم یا دیالوگهای کتاب را با هم تمرین کنیم.
من آنقدر از آموختن زبان لذت میبردم که در کلاس خوابآور کنکور ریاضی تابستان بعد در مدرسه با شیطنت تمام یک کاغذ زیر دستم میگذاشتم و تمام افعال بیقاعده را در زمانهای مختلف صرف میکردم. در کتابخانه در حالی که تستهای کنکور را حل میکردم شروع کردم به سرک کشیدن به کتابهای زبانشناسی و رفتهرفته علاقمند شدم تا به جای ادامه تحصیل در رشتههای علوم تجربی به تحصیل زبان در دانشگاه بپردازم.
انتخابی که در همان گامهای اول با مخالفت بزرگسالان اطرافم مواجه شد.
دیدگاهتان را بنویسید